سه گام تغییر
به تصویر بالا دقت کنید قطعا چراغ راهنمایی و رانندگی برای همه¬ی ما آشنا است از سه جز تشکیل شده است:
• چراغ اول: یعنی چراغ قرمز ممنوعیت را نشان می¬دهد
• چراغ دوم: زرد یعنی احتیاط را نشان می¬دهد
• چراغ آخر: سبز یعنی آسودگی را مشخص می¬کند
و موضوعی که در این مقاله می¬خواهیم با هم راجع به آن صحبت بکنیم تغییر است که مثل چراغ راهنمایی و رانندگی از سه بخش تشکیل شده است و این موارد را به ترتیب می¬خواهیم بررسی کنیم
تغییر واقعا به چه معنی است؟
متداول ترین چیزی که تا به حال شنیده¬اید تغییر است که هم در محیط بیرون شاهد آن هستیم و هم در وجودمان، یک لحظه به شرایط جامعه دقت کنید که چقدر در جامعه تغییر رخ داده است زندگی روستا¬نشینی به شهر نشینی تغییر کرده است، امکانات تغییر کرده است، شرایط، پوشش، رفت و آمدها، نحوه معاشرت با اطرافیان، وارد شدن تکنولوژی به زندگی مردم، همه¬ی این موارد در واقع تغییری است که مدام در جامعه در حال رخ دادن است، فرض کنید وارد محل کار جدیدی می¬شوید لازم است که بر اساس قوانین آن محل کار رفتار کنید و یا رفتاری انجام می¬دهید که باعث ناراحتی و نارضایتی افراد خانواده شده است لازم است که آن رفتار را از بین ببرید و این موارد نمونه¬هایی از تغییر است که مدام متناسب با شرایط لازم است تا ما نیز تغییر کنیم.
چراغ قرمز
گام اول تغیرات ناخواسته است که این مورد ممنوعیت دارد و ما در مواجهه با این نوع تغییر باید مراقب باشیم و در واقع یک خطر بزرگ برای ما تلقی می¬شود.
اجازه دهید تغییراتی که ناخواسته اتفاق می افتد را با هم بررسی کنیم مغز ما مدام در معرض شرایط محیطی در حال تغییر ساختار است برخی از تغییراتی که در ما اتفاق می¬افتد به اختیار ما نیست یعنی در معرض محیط، افراد و اطرافیان هستیم مثل این است که سکان زندگیمان دست خودمان نیست و با هر وزش بادی ما به هر سمت و سویی تغییر مسیر می¬دهیم، در بخش طرز فکرها، نگرش را به سکان کشتی تشبیه کردم و این مورد هم دقیقا مثل این موضوع است. زمانی که کاپیتان سکان کشتی را در دست دارد و در دریا در حال حرکت است زمانی که یک مقصد مشخص می¬کند باید به دقت حواسش به مسیر باشد و سکان را رها نکند چون ممکن است از مسیر اصلیش خارج شود و در طولانی مدت کیلومترها از مسیر اصلیش دور شود و دقیقا تغییراتی که ناخواسته ایجاد می¬شود هم به این صورت است زمانی که اطرافیان و ورودی¬های ما مثل اطلاعاتی که هر روزه وارد مغزمان می¬کنیم افرادی که با آنها سرو کار داریم ناخواسته افکار، رفتار، نگرش¬هایی را به خوردمان می¬دهند که در طولانی مدت مسیر زندگیمان را تغییر می¬دهند و این تغییرات آنقدر کوچک کوچک هستند که اصلا ما متوجه ایجاد این تغییرات نمی¬شویم و به ندرت این تغییرات کوچک کوچک تبدیل به کوهی عظیم می¬شود که مطابق با میل ما نیست و دچار نارضایتی از زندگیمان می¬شود و یک جمله¬ی معروفی که همیشه در این شرایط میگوییم و آن هم این است که “چی فکر میکردم چی شد”
و من به این تغییراتی که ناخواسته برایمان اتفاق می¬افتد حماقت می¬گویم که به ورودی¬های مغزمان بی توجه هستیم و این اتفاق برایمان می¬افتد و قطعا باید با احتیاط با آن رفتار کنیم.
چراغ زرد
چراغ دوم چراغ زرد است هنگام روبه رو شدن با این گام و این چراغ باید احتیاط کامل کنیم چون اتفاقی که می¬افتد این است که ما با انبوهی از اطلاعات رو به رو هستیم و در این شرایط یک حس خوبی به ما القا می¬شود ولی باید احتیاط کنیم چون فقط دانشمان زیاد شده است
و اما نامی که برای گام دوم انتخاب کردم بطالت است یعنی می¬دانیم ولی هیچ تغییری در زندگی خود مشاهده نمی¬کنیم یعنی آگاهانه مسیر خود را انتخاب می¬کنیم ولی فقط اطلاعاتمون زیاد می¬شود بطالت است علمی که به عمل تبدیل نشود هیچ فایده¬ای ندارد.
اگر کمی دقت کنید به این موضوع تقریبا همه افراد در اطرافیان خود دنبال نتیجه هستند با این که این ضعف در خودشان وجود دارد و زمانی که از آن¬ها سوال می¬شود برای مثال با وجود کتاب¬های متعددی که مطالعه کردی و دوره¬های بسیاری که گذراندی نتیجه چه شد اما دانشمان فقط بالاتر می¬رود هیچ تغییری را در رفتارمان و در هیچ یک از ابعاد زندگیمان مشاهده نمی¬کنیم. لازم است شروع کنیم و اطلاعات را به تغییر در خودمان ایجاد کنیم اما مهم نیست چقدر اطلاعات داریم نکته¬ی مهم اینجاست که آیا آن اطلاعات را در خودمان ایجاد کردیم یا خیر با توجه به آن اطلاعات رفتار جدیدی انجام می¬دهیم یا خیر.
گام سوم و چراغ سبز
اما بپردازیم به گام سوم تغییر که بر اساس اراده و اختیار ما ایجاد می¬شود و ما در زندگیمان اهداف و مسیرهای مشخصی داریم که می¬خواهیم در آن حیطه¬ها و مسیرها حرکت کنیم و الان اگاهانه مسیر خودمان رامشخص کرده¬ایم و با رفتارهای کوچک کوچک تبدیل به اتفاقات بزرگ در زندگی ما می¬شود که من از این مورد به تحول یاد میکنم و باعث تحول در زندگی ما می¬شود و تغییرات چشمگیری را در طولانی مدت در ما ایجاد میکند. تغییر مثل یک نردبانی است که به دیواری تکیه داده شده است و بالای آن تحولات عظیم در زندگی و کار ماست و هر بار که رفتارهای کوچک کوچک در راستای اهدافمان انجام می¬دهیم مثل این است که پله¬های نردبان را قدم به قدم در حال پیمودن هستیم اما یک نکته¬ی بسیار مهم وجود دارد به شکل زیر دقت کنید
اگر ندانیم که چطور از اطلاعات و ابزاری که وجود دارد استفاده کنیم هیچ تحول و تغییری شکل نمی-گیرد مدرسان با استفاده از کتاب¬ها و دوره¬ها اطلاعات زیادی را در اختیار ما قرار می¬دهند اما چند درصد آن اطلاعات تبدیل به تغییر و تحول در ما می¬شود آیا بلدیم از آن اطلاعات استفاده کنیم باز هم میرسیم به این جمله زمانی که ندانیم چطور آن اطلاعات را در خودمان پیاده¬سازی کنیم در واقع یک تغییر و یک رفتار ایجاد کنیم هیچ تغییری شکل نگرفته است و این مورد یک پله از تحول پایین تر یعنی بطالت است و لازم است که این مهارت بسیار بسیار مهم را یاد بکیریم و در مسیر اهدافمان از آن استفاده کنیم
دیدگاهتان را بنویسید