چطور استعداد بسازیم
چطور میتوانیم برای خود استعداد بسازیم
طرز فکر و نگرش اکثر ما در مورد استعداد این است که یک کار، یک مهارت یا یک رفتار از بدو تولد به صورت خدادادی باید در وجودمان باشد و اگر شما هم دچار این طرز فکر و نگرش هستید باید بهتان بگویم که این طرز فکر کاملا غلط است و ما در این مقاله قصد داریم اول به این سوال پاسخ دهیم که آیا میشود در یادگیری یک مهارت به استعداد ذاتی برسیم و بعد این که چطور باید برای خود استعداد بسازیم.
استعداد به چه معنی است؟
برای اینکه بتوانیم مسیر درست را به مغزمان نشان دهیم تا یک تصویر واضح و روشن از این کلمه در ذهن ما نقش ببندد، باید بدانیم که اصلا استعداد به چه معنی است:
استعداد یعنی داشتن پیش زمینه ی یک کاری تا بتوانیم راحت تر چیزی را یاد بگیریم
زمانی که میخواهیم کاری را انجام دهیم باید یک مسیر بین نورونهای مغز ما ایجاد شود تا اطلاعات مربوط به آن کار از آن مسیر منتقل شود و هر چقدر بیشتر از نظر فیزیکی و ذهنی درگیرآن کار باشیم مسیرهای عصبی قوی میشود و نورونهای بیشتری درگیر آن کار میشود در نتیجه فضای مغزی ما در رابطه با آن کار گسترش مییابد، و با توجه به تعریف استعداد که پیشتر برایتان شرح دادم زمانی که از فردی صحبت به میان میآید که در کاری دارای استعداد است یعنی اینکه آن فرد در گذشته در مورد آن موضوع کمی درگیر بوده و یا ساختار مغزش با آن کار کمی آشنایی دارد. شما کدام یک از این موارد را قبول دارید آیا فکر میکنید استعداد را میشود ساخت یا فکر میکنید که با استعداد و هوش در کاری باید متولد شوید؟ و شما جزء کدام دسته هستید و این خیلی مهم است روی این موضوع فکر کنید و جواب این سوال را بیابید، یکی از مزیت های افراد موفق این است که خود را درگیر این موضوع نمیکنند که استعداد ندارم، آنها به خوبی میدانند هر چقدر بیشتر از نظر ذهنی و فیزیکی تمرین داشته باشند فضای مغزی گسترش پیدا میکند و در نهایت مغز در آن کار جسورتر و باهوشتر میشود
به قول پروفسور مایکل مرزنیچ دانشمند علوم اعصاب هر چقدر بیشتر
درگیر یک مهارت شویدفضای مغزیتان گسترش پیدا میکند
اگر میخواهید هوشتان در کاری بالا برود
باید به اندازهای که میخواهید با استعداد باشید
به همان میزان باید روی همان مهارت کار کنید.
ما از کودکی تا به حال سختترین مهارتهای زندگیمان را یاد گرفتیم مثل صحبت کردن، راه رفتن، آیا از همان ابتدا به این خوبی راه میرفتید یا به همین خوبی صحبت میکردید؟ قطعا آن اوایل درک درستی از آن کار نداشتید و به مرور زمان و با تمرین مداوم توانستید آن را به خوبی یاد بگیرید و آن اوایل اشتباهاتتان فراوان است مثل بچهها رفتار میکنید و نمیدانید باید چکار کنید سردرگم هستید اصلا هیچ ایرادی ندارد چون این موضوع یک روند عادی برای یادگیری هر مهارتی در همان ابتدای کار است و به این دلیل است که هنوز قسمتهای مختلف مغزتان نتوانسته بین اندامهای مختلف بدن ارتباط و هماهنگی ایجاد کند. در ضمن چهار چوب آن کار را هم نمیدادند و این سردرگمی بیشتر به خاطر همین موضوع است و کمی برای ما دشوار است که با این موضوع کنار بیاییم چون زمانی که سنمان بالا می رود فکر میکنیم اشتباه کردن برای کودکان است و ما نباید خطا کنید در صورتی که باید این موضوع را بپذیریم و امری جدانشدنی برای یادگیری هرچیزی در همان ابتدای کار است. و شما باید به کارتان ادامه دهید قطعا در مسیری که پیش گرفتید جلوتر اتفاقات زیباتریتری در انتظارتان هست.
گام صفرم پذیرش این موضوع است
یک تحقیقی توسط دکتر کارل دوک روی تعدادی از دانش آموزان انجام گرفت و این تحقیق به این صورت بود که از دانش آموزان یک آزمونی گرفته شد و بعد از مشخص شدن نتیجهی آزمون از آنها خواسته شد که به نمرهی آزمون همکلاسیهای خود توجه کنند و این آزمون صرفا به این دلیل بود که رفتار دانش آموزان را بسنجد، کارل دوک به این نتیجه رسید که برخی از دانش آموزان به نمرهی آزمون کسانی توجه کردند که از خودشان نمرهی ضعیفتری کسب کرده بودند و آنها با این کار میخواستند خود را کمی باهوشتر از بقیه جلوه دهند. این افراد دقیقا جز همان دستهای از افراد بودند که استعداد را امری ذاتی میدانستند و نگرششان این بود که اگر استعداد کاری را نداریم نمیتوانیم چیزی را یاد بگیریم و این نگرش در آنها شکل نگرفته بود که میزان هوش در هر کاری با میزان تمرین و مداومت رابطهی مستقیم دارد یعنی هرچقدر بیشتر درگیر یک مهارت شویم هوش و استعداد ما نیز بیشتر میشود و گام صفرم پذیرش این موضوع که هوش و استعداد به میزان تمرین شما در آن مهارت بستگی دارد، نکتهای که شما باید به آن توجه کنید این است که بپذیرید و قبول کنید که هوش و استعداد را میشود افزایش داد گام صفرم قبل از شروع، پذیرفتن این موضوع است که استعداد و هوش قابل تغییر است ما در هر مهارت و رفتاری میزان هوشمان متفاوت است ممکن است در ابتدای یادگیری یک مهارت خیلی ضعیف باشیم و آن هم به این دلیل است که تا به حال با آن مهارت دست و پنجه نرم نکردیم و حتی به روند انجام و ساختار آن هم فکر نکردیم خب مشخص است مغزتان نمیداند چه مسیری را باید طی کند و سردرگم است
تحقق کارل دوک برای اثبات اینکه استعداد قابل تغییر است
یک تحقیق دیگری توسط دکتر کارل دوک روی دو گروه از دانش آموزان انجام شد گروه اول بومی آن منطقه و جز ضعیفترین دانش آموزان بودند و گروه دوم از بین بهترین دانش آموزان انتخاب شدند، دکتر کارل دوک برای اثبات اینکه استعداد و هوش با میزان تمرین رابطه مستقیم دارد شش ماه روی دانش آموزان گروه اول کار کرد و بعد از اتمام دوره تمرین و بعد از برگذاری آزمون از دو گروه، نتیجه ای که انتظارش را داشت را مشاهده کرد، گروه اول نسبت به گروه دوم نمرات بسیار بهتری کسب کردند و این تحقیق این نکته را اثبات میکند که هرچقدر آگاهانه و درست روی موضوعی وقت بگذارید می توانید هوشتان را در آن کار بالا ببرید.
قطعا برایتان جالب است نظر آقای آلفرد بینه مخترع آزمون IQ را بدانید الفرد بینه کسی است که آزمون IQ را اختراع کرد تا میزان هوش و استعداد را بسنجد، ایشان تحقیقی را روی صدها کودک انجام داد تا بفهمد سیستم آموزشی مدارس برای برخی کودکان مفید نبوده است و برای این که کودکان نتیجهی بهتری بگیرند مدارس باید رویکرد جدیدی را برای دانش آموزان اتخاذ نمایند، آلفرد بینه در کتاب خودش به این نکته اشاره کرده است که برخی فلاسفه مدرن ادعا میکنند هوش هر فردی مقدار ثابتی است (یعنی اگر استعداد کاری را ندارند پس نمیتوانند آن را یاد بگیرند)، باید به این بدبینی وحشیانه اعتراض کنیم در صورتی که با آموزش درست و صحیح و بازخورد میتوانیم در کاری با استعداد شویم قطعا تا اینجای کار با وجود تحقیقاتی که برایتان گفتم متوجه شدهاید که ما هر مهارت و هر رفتاری را میتوانیم یاد بگیریم فقط باید تمرین درست داشته باشیم و بازخورد بگیریم و سماجت داشته باشیم. اما برای اینکه متقاعد شوید میخواهم تحقیقی را به صورت کامل شرح دهم تا ببینید مغز در هر بار تمرین چه تغییری میکند.
تحقیق پیانو
یک تحقیقی توسط دانشمند علوم اعصاب آقای پاسکال لوئونه در دانشگاه پزشکی هاروارد در ایالت متحده انجام شد، این تحقیق روی داوطلبانی صورت گرفت که برای یادگیری و تمرین پیانو به این دانشگاه میآمدند، پاسکال لئونه داوطلبان را به دو گروه تقسیم کرد، به گروه اول گفت به مدت پنج روز و هر روز دو ساعت به تمرین پیانو بپردازند و هدفی را مشخص کرد که بعد از انجام تمرینات داوطلبان باید به آن مرحله از پیشرفت برسند و در پایان جلسات تمرین هر روزه، آنها را زیر دستگاهی به نام سیم پیچ قرار میداد، این دستگاه به این صورت بود که همانند یک کلاه روی سر داوطلب قرار میگرفت و پالس و سیگنال مغناطیسی از طریق نواری که از تاج سر تا امتداد گوش قرار داشت ارسال میشد و قشر حرکتی مغز را مورد بررسی قرار میداد که چه مقدار از قشر حرکتی مغز مورد استفاده قرار گرفته است و آن فضا همانند یک نقشه روی مانیتور به نمایش در میآمد، بعد از انجام این تمرین پاسکال لئونه دریافت که قشر حرکتی که مربوط به نواختن پیانو بوده هر روز گسترش پیدا کرده و نورونهای بیشتری درگیر شدهاند انگار که این فضا برای انجام حرکات انها کم است و فضای بیشتری را میخواهند و این آزمایش نشان میداد استفاده بیشتر از یک قسمت مغز باعث میشود فضای بیشتری از مغز درگیر شود. اما پاسکال لئونه در همینجا متوقف نشد و آزمایش دیگری با گروه دوم از داوطلبان انجام داد که فقط به تمرین پیانو فکر میکردند این مرحله از تحقیق را کمی جلوتر برایتان شرح میدهم.
اما چطور استعداد بسازیم.
گام اول شناخت ساز و کار و چهارچوب
برای اینکه در کاری باهوش شویم باید مغزمان با ساختار و چهارچوب آن کار آشنا باشد و در مورد ان کار فکر کنیم و باید مغزمان را درگیر آن مهارت کنیم، تقریبا در همهی سمینارها و دورهها اکثر مدرسان عاملی که باعث یادگیری میشود را تمرین و تکرار میدانند، ولی متاسفانه این مطلب کاملا صحیح نیست زمانی که اصول یادگیری را بلد نباشیم مستقیم سراغ تمرین و تکرار میرویم مغز ما در حین تمرین بازخورد میگیرد و اشتباهات و خطاها پیدا میکند تا بتواند ساختار و بدنهی آن مهارت را یاد بگیرد تا بتواند یک چهارچوب بسازد، این اولین گام مغز برای یادگیری است در این صورت مسیر یادگیری ما بسیار طولانیتر میشود ما در عصری که در حال زندگی هستیم وقت کافی نداریم که چندین ماه روی یک مهارت وقت و انرژی بگذاریم تا بتوانیم آن را یاد بگیریم تمرین و تکرار فقط پنجاه درصد مسیر است اما قبل از شروع تمرین ما باید کاری را انجام دهیم تا مسیر یادگیری ما کوتاهتر بشود، و به این موضوع هم توجه داشته باشید همانطور که آقای جاش کافمن در کتاب بیست ساعت اول یادگیری به آن اشاره کرده است مغز ما در بیست ساعت ابتدایی انگیزه و هیجان برای مسیر پیش روی خود دارد زمانی که مسیرمان طولانی میشود انگیزه و کنجکاوی ما کمتر میشود و به اصطلاح ما سرد میشویم، یک تحقیقی انجام شد در دانشگاه آلمان این تحقیق اثبات میکرد که افرادی که در یک حیطه متخصص هستند ساختار مغزشان در آن مهارت کاملتر است یعنی به چارچوب انجام آن کار مسلط هستند تحقیقات علوم اعصاب ثابت کرده است که افرادی که در یک زمینه متخصص هستند ساختار مغزشان نسبت به افرادی که در همان کار تازهکار هستند کاملتر است این یعنی اینکه افرادی که متخصص هستند دید واضحی از کل مسیر خود دارند از جزئیات مسیر خود آشنا هستند و میدانند گام اول چیست گام دوم چیست و…….. تا حالا برایتان پیش آمده است که افرادی که مدرسان خیلی حرفهای هستند قبل از این که شروع به تدریس کنند از کل مسیر خود یک دید کلی به مخاطب میدهند که در این چند ساعتی که پیش رو دارند در مورد چه مسائلی میخواهند صحبت کنند و هدف اصلی صحبتشان چیست، و قرار است با هم چه مسیری را طی کنند، و این قانون مغز ماست مغز ما میخواهد از سردرگمی در بیاید تا یک دید کلی از مسیر پیش روی خود داشته باشد، این نکته را به یاد داشته باشید چه قبل از شروع تمرینات و حرکت به سمت آن مهارت دید کلی به مغز بدهید و مغز را با ساختار کلی آن مهارت آشنا کنید و چه این کار را انجام ندهید به هر حال این مورد یکی از مولفههای مغز برای هر کاری است پس اگر این قانون را رعایت کنید به نفع شماست چون مغزتان دقیقا میفهمد چکاری باید انجام دهد و دیگر انرژی و وقت صرف تجزیه و تحلیل و بدست آوردن چارچوب آن مهارت نمیکند و مسیرش کوتاهتر است پس ما باید آگاهانه چیزی که مغز میخواهد را به او بدهیم و اگر ما قبل از شروع حرکت ذهنیت و درکی نداشته باشیم نمیتوانیم خیلی راحت و بی دردسر و مستقیم به سمت هدف خود حرکت کنیم و این قانون مغز است مغز ما میخواهد ابتدا کل مسیر را بداند و بعد وارد جزئیات شود و صرفا این کار را انجام میدهد تا از سردرگمی دربیاید و نسبت به آن موضوعی که پیش رو دارد یک ذهنیتی داشته باشد و یک ساختار کلی و نقشهی ذهنی داشته باشد زمانی که مغز با یک کار جدید رو برو میشود میخواهد بداند آن کار از چه مراحلی تشکیل شده است تا بتواند یک نقشهی کلی از کل مسیر خود درست کند.
ما به این دلیل این کار را انجام میدهیم که یک دید واضح و ساختار کلی از مسیرمان به مغز دهیم تا از سردرگمی دربیاید و مسیر برایش شفاف شود، اگر این کار را نکنیم مغزمان دید و تصویر واضحی از مسیر پیش رو ندارد پس در حین مسیر خودش باز خورد میگیرد یعنی تلاش میکند تا بدنهی اون مهارت را پیدا کند با کسب تجربه آزمایش و خطا ممکن است اصلا روی یک مورد انرژی بگذارد که اصلا مهم نباشد و جزء بدنهی آن کار نباشد یعنی جز فاکتورهای اصلی نباشد و در این صورت فقط مسیرمان طولانیتر میشود پس برای اینکه هم هدفمند کار کنیم و مسیر کوتاهی داشته باشیم اجزای اصلی آن کار را قبل از حرکت باید پیدا کنید.
محققان ثابت کردند افرادی که در یک مهارتی تخصص دارند ساختار مغزشان کاملتر است نسبت به افرادی که در آن مهارت تازهکار هستند، ممکن است فردی که در آن مهارت به تخصص رسیده است زمان زیادی را صرف کرده است ولی ما با دانستن مسیر میانبر هم ساختار مغزمان را در آن مهارت کاملتر میکنیم و هم اینکه مسیر یادگیری خود را کوتاهتر میکنیم.
گام دوم: صفحهی سفید مغز
در این قسمت میخواهم شما را با قانون بعدی مغز اشنا کنم تا مغز را بشناسید تا بتوانید بهتر یاد بگیرید قانون دوم و خاصیت منحصر به فردی که خواهم گفت در همهی بخشهای زندگی ما کاربرد دارد و همهی افراد موفق از آن به نفع خود استفاده میکنند و ما هم باید یاد بگیریم از آن ویژگی مغز به نفع خود استفاده کنیم تا بتوانیم مثل حرفهایها یاد بگیریم، شاید این نکته برایتان جالب باشد مغز ما فرق بین تصور و واقعیت را نمیفهمد ارتباط مغز ما با محیط بیرون از طریق پنج حس می باشد که شامل حس بینایی، شنوایی، بویایی، لامسه و چشایی میباشد که قوی ترین حس، حس بینایی است، تنها راه ارتباطی مغز ما با محیط بیرون همین حواس لست مغز ما فرق بین تصور و واقعیت را نمیفهمد یعنی زمانی که ما در دنیای واقعی با یک موجود وحشتناک روبرو میشویم یک سری هورمون ترس دلشوره، دلواپسی در بدن ما ترشح میشود و زمانی که آن واقعه را در ذهن خودمان تصور میکنیم و به نحوی که آن پنج حس را در ذهنمان تداعی کنیم مغز ما متوجه نمیشود این اتفاق در واقعیت در حال رخ دادن است یا در حال فکر کردن به آن هستیم و این به خاطر خاصیت منحصر به فردی است که مغز ما به آن مجهز است مغز ما دارای یک پردهی سفیدی است همانند پردهی سینما که هر چه تصور کنیم مثل فیلم و تصویر روی آن پرده نقش میبندد دقیقا مثل پردهی سینما و میزان اثر بخشی آن به این بستگی دارد که ما چقدر در تصویرسازی ذهنی تبحر داریم یعنی هر چقدر خوب و شفاف تصویرسازی کنیم و آن پنج حس را در ذهنمان تداعی کنیم موفقتر خواهیم بود یعنی همهی رنگها و وقایع را ببینیم همهی بوها را حس کنیم و همهی صداها را بشنویم و همهی حسها را خیلی شفاف تداعی کنیم دقیقا همان هورمونهایی ترشح میشود که ما با آن اتفاق در دنیای واقعی رو به رو میشویم و هر چقدر تصویر قشنگتر و شفافتر در ذهن ما نقش ببندد یعنی هر چقدر تصویری که در ذهنمان تصویرسازی میکنیم به دنیای واقعی نزدیکتر باشد میزان ترشح آن هورمون بیشتر میشود و به دنیای واقعی نزدیکتر میشود. بگذارید برایتان یک مثال بزنم الان تصور کنیم که در حال خوردن یک لواشک ترش هستید چه حسی بهتان دست میدهد قطعا بزاغ دهانتان ترشح میشود پس شما باید بتوانید خوب و حرفهای تصویرسازی کنید تا بتوانید از این خاصیت منحصر به فرد به نفع خودتان استفاده کنید.
اما قسمت دوم تحقیق پروفسور پاسکال لئونه این بود که به گروه دوم گفت که تصور کنند در مقابل پیانو نشستهاند و در حال نواختن پیانو هستند و این در صورتی بود که در ذهنشان تمرین میکردند بعد از تمرین ذهنی در زیر دستگاه سیم پیچ قرار گرفتند تا تحریک عصبی قشر حرکتی مغزشان را مورد بررسی قرار دهند و پاسکال لئونه یک ایدهی انقلابی در مورد مغز را مشاهده کرد به این نتیجه رسید که مغز داوطلبانی که تصور میکردند در حال تمرین هستند دقیقا مانند مغز داوطلبانی بود که تمرین عملی را انجام داده بودند در واقع نقشهی ترسیم شده توسط دستگاه در هر دو گروه مشابه بود بعدها پاسکال لئونه نوشت تمرین ذهنی باعث سازماندهی و ساختاربندی مغز میشود و تمرین ذهنی همراه با تمرین عملی منجر به تسلط بیشتر و عمیقتر میشود .
پس اگر میخواهید هوش و استعدادتان در کاری بالا برود
و به اصطلاح در کاری باهوش شوید، ابتدا باید ساختار کلی آن کار را درک کنید
و بعد با تصویرسازی درست مسیرهای عصبی ضعیفی در آن کار برای خود ایجاد کنید
چون هرچقدر از نظر ذهنی و فیزیکی درگیر یک کار شوید در آن کار باهوش تر میشوید.