چطور استعداد بسازیم
چطور استعداد بسازیم.
گام اول : شناخت سازو کار و چهارچوب
برای اینکه در کاری باهوش شویم باید مغزمان با ساختار و چهارچوب آن کار آشنا باشد، این اولین گام مغز برای یادگیری یک مهارت و رفتار است ما در عصری که در حال زندگی هستیم وقت کافی نداریم که چندین ماه روی یک مهارت وقت و انرژی بگذاریم تا بتوانیم آن را یاد بگیریم تمرین و تکرار فقط پنجاه درصد مسیر است اما قبل از شروع تمرین ما باید کاری را انجام دهیم تا مسیر یادگیری ما کوتاهتر بشود، یک تحقیقی انجام شد در دانشگاه آلمان این تحقیق اثبات میکرد که افرادی که در یک حیطه متخصص هستند ساختار مغزشان در آن مهارت کاملتر است یعنی به چارچوب انجام آن کار مسلط هستند تحقیقات علوم اعصاب ثابت کرده است که افرادی که در یک زمینه متخصص هستند ساختار مغزشان نسبت به افرادی که در همان کار تازهکار هستند کاملتر است این یعنی اینکه افراد متخصص دید واضحی از کل مسیر خود دارند از جزئیات مسیر خود آشنا هستند و میدانند گام اول چیست گام دوم چیست و…….. تا حالا برایتان پیش آمده است که افرادی که مدرسان خیلی حرفهای هستند قبل از این که شروع به تدریس کنند از کل مسیر خود یک دید کلی به مخاطب میدهند که در مورد چه مسائلی میخواهند صحبت کنند و هدف اصلی صحبتشان چیست، و این قانون مغز ماست مغز ما میخواهد از سردرگمی در بیاید تا یک دید کلی از مسیر پیش روی خود داشته باشد، این نکته را به یاد داشته باشید چه قبل از شروع تمرینات و حرکت به سمت آن مهارت دید کلی به مغز بدهید و مغز را با ساختار کلی آن مهارت آشنا کنید و چه این کار را انجام ندهید به هر حال این مورد یکی از مولفههای مغز برای هر کاری است پس اگر این قانون را رعایت کنید به نفع شماست چون مغزتان دقیقا میفهمد چکاری باید انجام دهد و دیگر انرژی و وقت صرف تجزیه و تحلیل و بدست آوردن چارچوب آن مهارت نمیکند و مسیرش کوتاهتر است پس ما باید آگاهانه چیزی که مغز میخواهد را به او بدهیم و اگر ما قبل از شروع حرکت ذهنیت و درکی نداشته باشیم نمیتوانیم خیلی راحت و بی دردسر و مستقیم به سمت هدف خود حرکت کنیم و این قانون مغز است مغز ما میخواهد ابتدا کل مسیر را بداند و بعد وارد جزئیات شود و صرفا این کار را انجام میدهد تا از سردرگمی دربیاید و نسبت به آن موضوعی که پیش رو دارد یک ذهنیتی داشته باشد و یک ساختار کلی و نقشهی ذهنی داشته باشد زمانی که مغز با یک کار جدید رو برو میشود میخواهد بداند آن کار از چه مراحلی تشکیل شده است تا بتواند یک نقشهی کلی از کل مسیر خود درست کند. پس برای اینکه هم هدفمند کار کنیم و مسیر کوتاهی داشته باشیم اجزای اصلی آن کار را قبل از حرکت باید پیدا کنید.
گام دوم : صفحه ی سفید مغز
شاید این نکته برایتان جالب باشد مغز ما فرق بین تصور و واقعیت را نمیفهمد ارتباط مغز ما با محیط بیرون از طریق حواس پنج گانه است تنها راه ارتباطی مغز ما با محیط بیرون همین حواس لست مغز ما فرق بین تصور و واقعیت را نمیفهمد یعنی زمانی که ما در دنیای واقعی با یک موجود وحشتناک روبرو میشویم یک سری هورمون ترس دلشوره، دلواپسی در بدن ما ترشح میشود و زمانی که آن واقعه را در ذهن خودمان تصور میکنیم و به نحوی که آن پنج حس را در ذهنمان تداعی کنیم مغز ما متوجه نمیشود این اتفاق در واقعیت در حال رخ دادن است یا در حال فکر کردن به آن هستیم و این به خاطر خاصیت منحصر به فردی است که مغز ما به آن مجهز است مغز ما دارای یک پردهی سفیدی است همانند پردهی سینما که هر چه تصور کنیم مثل فیلم و تصویر روی آن پرده نقش میبندد و میزان اثر بخشی آن به این بستگی دارد که ما چقدر در تصویرسازی ذهنی تبحر داریم یعنی هر چقدر خوب و شفاف تصویرسازی کنیم و آن پنج حس را در ذهنمان تداعی کنیم موفق تر خواهیم بود یعنی همه ی رنگها و وقایع را ببینیم همه ی بوها را حس کنیم و همه ی صداها را بشنویم و همهی حسها را خیلی شفاف تداعی کنیم دقیقا همان هورمونهایی ترشح میشود که ما با آن اتفاق در دنیای واقعی رو به رو میشویم هر چقدر تصویری که در ذهنمان تصویرسازی میکنیم به دنیای واقعی نزدیکتر باشد میزان ترشح آن هورمون بیشتر میشود و ما احساس میکنیم که آن اتفاق در واقعیت در حال رخ دادن است. بگذارید برایتان یک مثال بزنم الان تصور کنیم که در حال خوردن یک لواشک ترش هستید چه حسی بهتان دست میدهد قطعا بزاغ دهانتان ترشح میشود پس شما باید بتوانید خوب و حرفهای تصویرسازی کنید تا بتوانید از این خاصیت منحصر به فرد به نفع خودتان استفاده کنید.
اما قسمت دوم تحقیق پروفسور پاسکال لئونه این بود که به گروه دوم گفت که تصور کنند در مقابل پیانو نشسته اند و در حال نواختن پیانو هستند و این در صورتی بود که در ذهنشان تمرین میکردند بعد از تمرین ذهنی در زیر دستگاه سیم پیچ قرار گرفتند تا تحریک عصبی قشر حرکتی مغزشان را مورد بررسی قرار دهند و پاسکال لئونه یک ایدهی انقلابی در مورد مغز را مشاهده کرد به این نتیجه رسید که مغز داوطلبانی که تصور میکردند در حال تمرین هستند دقیقا مانند مغز داوطلبانی بود که تمرین عملی را انجام داده بودند در واقع نقشهی ترسیم شده توسط دستگاه در هر دو گروه مشابه بود بعدها پاسکال لئونه نوشت تمرین ذهنی باعث سازماندهی و ساختاربندی مغز میشود و تمرین ذهنی همراه با تمرین عملی منجر به تسلط بیشتر و عمیقتر میشود .
پس اگر میخواهید هوش و استعدادتان در کاری بالا برود
و به اصطلاح در کاری باهوش شوید، ابتدا باید ساختار کلی
آن کار را درک کنید و بعد با تصویرسازی درست
مسیرهای عصبی ضعیفی در آن کار برای خود ایجاد کنید
چون هرچقدر از نظر ذهنی و فیزیکی درگیر یک کار شوید
در آن کار باهوش تر میشوید.